خب الآن هم خوشحال و هم ناراحتم.صلاحیت روانی برای نوشتن ندارم.ولی باید یک جایی این انرژی را تخلیه کنم به هرحال!

داشتم به این فکر می کردم ما آدم ها چقدر عجیبیم.اگر بعد از فهمیدن قرعه های جام جهانی بهمان می گفتند که آره ملت رشید و عزیز ایران،بیرانوند پنالتی رونالدو را می گیرد.یا امیری به پیکه لایی می زند یا با پرتغال مساوی می کنیم،احتمالن سیل الفاط مثبت هجده سال از دهانمان جاری می شد و دهان طرف را بو می کردیم.ولی همه ی این اتفاقات افتاد و ما اینجاییم .سرشار از خوشحالی و افسوس.

حالا من از تیم ملی و توانایی هایش اطلاعی ندارم ولی صرفا خواستم مثالی بیاورم برای این رفتارمان.متوقع بودنمان.از شادی هایمان استفاده نکردن.در جمله ی هرکداممان اگری وجود دارد.شادی این ای کاش ها را دوست ندارم.همیشه با این دست ای کاش ها مغزم را فریب داده ام.شما به من یک خیار بدهید من با رویا پردازی با آن خیار به مدیریت چندین شرکت در سیلیکون ولی می رسم.می خواهم بگویم رویا پردازی حدی دارد.ما را بالا می برد و در ارتفاع ولمان می کند.در انتها افسوس می ماند از موقعیت های از دست رفته خیلی از این افسوس ها شادیمان را،انرژی مان را،زمان که ارزشمندترین داراییمان است را ازمان می گیرد.تا یه اندازه ای می توانند به عنوان نیروی محرکه عمل کنند.ولی باید اندازه شان دستمان باشد.

 

در کل خواستم هم ابراز شادی کنم از بازی امشب.هم یادم باشد بعدا درباره ی مورد دوم بنویسم.