بدون سر،وسط و حتی ته

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

مختصری درباره تصمیم گیری

من در تصمیم گیری ها بسیار ضعیف عمل می کنم؛اصلا نمی تونم بلند مدت فکر کنم و همه ی جوانب قضیه رو بفهمم.کلا زیاد درست و اصولی فکر نمی کنم.فکر میکنم نحوه ی تفکر صحیح رو میشه آموزش داد و باید بهمون آموزش میدادن.یا خودمون باید از خیلی وقت پیش میرفتیم دنبالش.داشتم میگفتم.تو تصمیم گیری ها ضعیف عمل میکنم و باید خودمو فعلا محدود کنم.آخرین تصمیم مهمی که گرفتم مسیر یک سالم رو مشخص کرده و بعد چند روز پشیمون شدم ولی راه بازگشتی نبوده و یک سال دردسر به جون خریدم.باید فعلا خودمو محدود کنم و تا جایی که ممکنه تصمیم بلند مدت نگیرم.اگه راهی برای کمک یا منبعی برای مطالعه و توسعه ی این مهارت میشناسید خوشحال میشم کمکم کنید.

یک چیز جالب دیگه تدتاکی بود از دن گیلبرت،روانشناس مشهور.در کل میگفت ما انسان ها چقدر خطا کاریم و عموما تصمیم هایی میگیریم که در آینده ازشون پشیمون میشیم.فکر میکنیماز این به بعد شخصیت ثابتی داریم و بر مبنای همین تصمیم میگیریم.اگه از یه نفر بپرسین که در ده سال گذشته چقدر تغییر کرده احتمالا میگه خیلی زیاد ولی پیش بینی میکنه که در ده سال پیش رو چندان تغییری نکنه.میگفت دلیل این خطای ذهنی رو هنوز نفهمیدن ولی احتمالا به خاطر اینه که مغز ما راحت طلبه؛به عبارتی براش مرور گذشته و اندازه گیری تغییرات آسونه ولی نمی تونه به این سادگی آینده رو تصور کنه و برای همین فکر میکنه"خب من که نمی تونم تصورش کنم،پس همین شکلیه دیگه" آره عزیزان من مغز ما خیلی عجیب و خارق العاده و راحت طلبه.بپذیریم تنها موضوع ثابت در زندگیمون همین تغییره.

درباره این موضوع بیشتر می نویسم.

از این به بعد حتما مرتب می نویسم.


۲۷ تیر ۹۷ ، ۰۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ناشناس

به مناسبت تساوی

خب الآن هم خوشحال و هم ناراحتم.صلاحیت روانی برای نوشتن ندارم.ولی باید یک جایی این انرژی را تخلیه کنم به هرحال!

داشتم به این فکر می کردم ما آدم ها چقدر عجیبیم.اگر بعد از فهمیدن قرعه های جام جهانی بهمان می گفتند که آره ملت رشید و عزیز ایران،بیرانوند پنالتی رونالدو را می گیرد.یا امیری به پیکه لایی می زند یا با پرتغال مساوی می کنیم،احتمالن سیل الفاط مثبت هجده سال از دهانمان جاری می شد و دهان طرف را بو می کردیم.ولی همه ی این اتفاقات افتاد و ما اینجاییم .سرشار از خوشحالی و افسوس.

حالا من از تیم ملی و توانایی هایش اطلاعی ندارم ولی صرفا خواستم مثالی بیاورم برای این رفتارمان.متوقع بودنمان.از شادی هایمان استفاده نکردن.در جمله ی هرکداممان اگری وجود دارد.شادی این ای کاش ها را دوست ندارم.همیشه با این دست ای کاش ها مغزم را فریب داده ام.شما به من یک خیار بدهید من با رویا پردازی با آن خیار به مدیریت چندین شرکت در سیلیکون ولی می رسم.می خواهم بگویم رویا پردازی حدی دارد.ما را بالا می برد و در ارتفاع ولمان می کند.در انتها افسوس می ماند از موقعیت های از دست رفته خیلی از این افسوس ها شادیمان را،انرژی مان را،زمان که ارزشمندترین داراییمان است را ازمان می گیرد.تا یه اندازه ای می توانند به عنوان نیروی محرکه عمل کنند.ولی باید اندازه شان دستمان باشد.

 

در کل خواستم هم ابراز شادی کنم از بازی امشب.هم یادم باشد بعدا درباره ی مورد دوم بنویسم.


۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ناشناس

چرک نوشته دو

امروز باید بنویسم.می دانم نوشتن یکی از بهترین راه های شناختن خود است.انقدر تهی هستم که دارم در ته ته ذهنم جست و جو می کنم تا چند جمله ای سر هم کنم و این مسئولیت را از سر وا کنم.بعضی اوقات احساس می کنم در نوشته هایم خود حقیقی ام نیستم.شخصیتی ساخته ام و پر و بالش می دهم.حتی دوستش هم ندارم ولی چه کنم که خالی هستم و خود خودم چیزی نیست که حرفی داشته باشد.(در این قسمت نویسنده خواست بگوید بله مینویسد ولی انقدر چرت و پرت و اراجیف می نویسد که نمی توان منتشرشان کرد.خوشبختانه یا متاسفانه).

خب خودم که چیزی برای گفتن ندارم دلبندانم.برای اینکه سرگرم شویم کمی درباره ی فیلمی که امروز دیدم بگویم.گل بگوییم و بشنویم دور همی.

عشق سگی را دیدم.محصول سال دو هزار میلادی و ساخت مکزیک.استاد ادبیات دوست داشتنیمان معرفیش کرد و حقا که چه فیلم خوبی بود.مثل پالپ فیکشن داستان های مستقلی را روایت می کرد که در یک نقطه به هم برخورد می کنند و بو بعد از آن چقدر زندگی هایششان عوض می شود(البته که مستقل نبودند.مگر زندگی من و ساکن خانه دوازدهمِ کوچه ی سومِ خیابان هفتاد و هشتم گلسار رشت به هم غیر مرتبط است که زندگی دو شهروند مکزیکوسیتی از هم مستقل باشد؟)(البته که یک دفعه زندگی هایشان تغییر نمی کند،حداقل نه خیلی به واسطه ی آن تصادف.چه می دانم شاید یک لحظه ای که هیچ صدایی ندارد باعث تغییر یکباره ی زندگی شخصی شود.یا شاید هم این افسانه باشد زندگی و داستان هر شخص به یکباره دچار تغییر و تحول نشود.یک روند غیر خطی مثلا).چقدر این داستان هایی که قهرمان ندارند را دوست دارم.ذهنم مسموم شده و همیشه دنبال قهرمانی می گردد که همه ی صفات خوب اخلاقی را داشته باشد و بیاید و دنیا را کن فیکون کند.نه جانم این داستان ها شیرین ترند.همین آدم های معمولی با بدی ها و خوبی هایی که با چینش خاصی باعث منحصر به فرد شدن هرکدامشان می شود.

این داستان هایی که زندگی را رویایی نشان نمی دهند را چقدر دوست دارم.زندگی در اوج رذالت ها و پستی،در بدترین نقاط شهر،در بدترین شرایط زندگی.ولی باز هم زیستن را نشان می دهند.امید و ناامیدی و عادی بودن همه چیز.

در کل این که در درون هر آدمی جنگ و داستانی در جریان است و مرکز جهان وجودندارد.با هم مهربان باشیم و در مصرف آب صرفه جویی کنیم:))





۰۱ تیر ۹۷ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ناشناس